معنی بوم شناسی

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

اطلاعات عمومی

بوم شناسی

امروزه در سراسر نقاط جهان، مردم اطلاعات و اخبار گوناگون بسیاری درباره ی "بوم شناسی" می خوانند یا می شنوند! و علت آن نیز روشن است. بوم شناسی با آنکه یکی از جوان ترین علم ها است، یکی از مهم ترین علم ها برای آینده ی بشریت نیز به شمار می آید. البته بوم‌شناسی، کهن ‌ترین علم بشری است. حتی نخستین کشاورزان برای شناخت شیوه ی اداره منابع خوراکی زنده و نیز اهلی ‌شده شان، می ‌بایست از آن هم کارکشته ‌تر می‌ شدند! بدین‌ترتیب این نخستین بوم ‌شناسان، که بوم‌ شناسانی عمل ‌گرا بودند، درصدد شناخت پراکنش و فراوانی جانداران و به ‌کارگیری این دانش در جهت منافع جمعی ‌خود برآمدند.
هر موجود زنده، شیوه ی زندگی خاصی برای خود دارد! این شیوه ی زندگی، تا حدودی به شکل و فعالیت های خود آن موجود و تا حدودی نیز به محیط زندگی آن بستگی دارد. هر موجود زنده ای از تمام اجزا و اشیاء پیرامون خود، چه جاندار باشد و چه بی جان، تاثیر می پذیرد. و در مقابل، هر موجود زنده نیز بر محیط خویش تاثیر می گذارد. هر موجود زنده، جزئی از شبکه ی پیچیده ی زندگی است.
در همان حال، هر موجود زنده به عنوان بخشی از یک اجتماع یا گروهی از دیگر موجودات زنده به زندگی خود ادامه می دهد. این موجودات زنده نیز بخشی از محیط هستند.
بنابراین، وقتی جانور یا گیاهی را در محیط خود مطالعه می کنیم، در واقع یک شبکه ی زندگی را مورد مطالعه قرار می دهیم. دانشمندی که این گونه شبکه های زندگی را مطالعه می کند، بوم شناس نامیده می شود. موضوع مورد مطالعه ی وی بوم شناسی است که معنی لغوی آن می شود "شناخت یا مطالعه ی محیط طبیعی زندگی".
بوم شناسی، روابط میان موجودات زنده را با جهانی که در آن به سر می برند، مطالعه می کند و از جمله به ما می گوید که چگونه می توانیم از منابع طبیعی موجود به بهترین شکل ممکن نگهداری کرده و استفاده کنیم. بوم شناسی، با پرسش هایی از این قبیل سر و کار دارد که:
چگونه می توانیم به بهترین شکل ممکن، از زمین خود بهره برداری نماییم؟
چگونه می توانیم خاک، جنگل ها و همچنین زندگی و حوش را نجات دهیم؟
چگونه می توانیم از دامنه ی خسارت های بزرگی که حشرات موذی و خطرناک وارد می کنند، بکاهیم؟ و...
این ها همه و همه از پرسش هایی است که هر بوم شناس برای خود مطرح می کند و می کوشد که پاسخ آن ها را بیابد.

فارسی به ایتالیایی

حل جدول

بوم شناسی

اکولوژی


بوم شناسی، بوم شناخت

معادل فارسی اکولوژی


بوم

تابلوی نقاشی

جغد، تابلوی نقاشی

فارسی به عربی

بوم شناسی

علم البیئه

لغت نامه دهخدا

بوم

بوم. (اِ) زمین شیارنکرده. (برهان). زمین غیرآبادان و ناکاشته. (رشیدی). زمین شیارنکرده و ناکاشته. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل مرز. (فرهنگ فارسی معین). زمین شیارنکرده و غیرآبادان و ناکاشته. ضد مرز که زمین کاشته ٔ زراعت کرده را گویند و رشیدی گفته که بوم زمین کاشته و مرز و کنارهای آن که قدری بلند کرده اند و این بیت حکیم سنائی در حدیقه شامل هر دو معنی است که گفته:
کشوری را که عدل عام ندید
بوم در بومش ایچ بام ندید.
(آنندراج) (از انجمن آرا).
و تحقیق آن است که بوم میان زمین کاشته و مرز کناره های آن... وپاکیزه بوم، از جای پاک و از خاک پاکیزه. (رشیدی). ضد مرز. (ناظم الاطباء). || سرشت و طبیعت. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگ بمعنی سرشت و خو گفته، مستند به شعر سعدی: مصراع: «شنیدم که مردیست پاکیزه بوم » و در این تأمل است. (از رشیدی). سرشت وطبیعت و خوی. (ناظم الاطباء). بمعنی سرشت و طبیعت نیز آمده چنانکه گویند پاکیزه بوم، یعنی از خاک پاک و خوش سرشت چنانکه شیخ سعدی گفته:
شنیدم که مردیست پاکیزه بوم
شناسا و رهبر دراقصای روم.
(آنندراج).
گرت بیخ اخلاص در بوم نیست
از این در کسی جز تو محروم نیست.
سعدی.
|| سرزمین. ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). در اوستا «بومی »، سانسکریت «بهومی »، پارسی باستان «بوم »، پهلوی «بوم »، بمعنی سرزمین آمده. سنایی غزنوی به دو معنی آورده. (حاشیه ٔ برهان چ معین). شهر و بلاد. (ناظم الاطباء):
سپاهی پر از جاثلیقان روم
که پیدا نبود از پی اسب بوم.
فردوسی.
اگر آگهی یابد آن مرد شوم
برانگیزد آتش ز آباد بوم.
فردوسی.
بفرمود تا قیصر روم را
بیارند سالار آن بوم را.
فردوسی.
مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گسی کن با دل شاد.
(ویس و رامین).
فرستادش بهدیه مال بی مر
پذیرفتش خراج بوم خاور.
(ویس و رامین).
ز خاور همی آمد این آن ز روم
بسی یافته رنج و پیموده بوم.
اسدی.
در این بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیب دان را.
ناصرخسرو.
دل خزینه ٔ تست شاید کاندر او از بهر وی
بام و بوم از علم سازی وز خرد پرهون کنی.
ناصرخسرو.
بوم چالندرست مرتع من
مار و رنگم دراین نقاب و ثغور.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 268).
نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست
بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم.
سوزنی.
مناز عیش که نامردی است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا.
خاقانی.
ازنرم دلان ملک آن بوم
بود آهن آبدار چون موم.
نظامی.
ره پیش گرفت پیر مظلوم
آشفته دوید تا بدان بوم.
نظامی.
از اثر خاک تو مشکین غبار
پیکر آن بوم شده مشک بار.
نظامی.
دگرکین مینگیز در هیچ بوم
سر کینه خواهان مکش سوی روم.
نظامی.
در این بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده رویست و نیکوسیر.
سعدی.
شنیدند بازارگانان خبر
که ظلم است در بوم آن بی هنر.
سعدی.
- بوم و بار:
که تا بوم و بار است فرزند تو
بزرگان که باشند پیوند تو.
فردوسی.
- بوم و بر، سرزمین. (آنندراج):
همش پادشاهی است هم تخت و گاه
همش گنج و هم بوم و بر هم سپاه.
فردوسی.
گر ایدون که رستم بود پیشرو
نماند بر این بوم و بر خار و خو.
فردوسی.
بر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود ویران ز بیداد بود.
فردوسی.
بر این بوم و بر هر کس از راستان
زند بی وفا را از او داستان.
اسدی.
بر خاک فکن قطره ای از آب دو لعل
تا بوم و بر زمانه جان آرد بار.
سعدی.
سبزه ٔ عیش ز بوم و بر هجران مطلب
نیشکر حاصل مصر است ز کنعان مطلب.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
- بوم و رست:
بباید کنون دل ز تیمار شست
به ایران نمانم بر و بوم و رست.
فردوسی.
بدان بوم و رست آتش اندرزنم
زبرشان همه سنگ بر سرزنم.
فردوسی.
بخورشید و دین بتان نخست
بگور و پی آدم و بوم و رست.
اسدی.
و با کلمات پاک و پاکیزه و بر، بصورت پاک بوم، پاکیزه بوم، بر و بوم و مرز و بوم آمده است. رجوع به هر یک از کلمات فوق شود.
|| قلعه و حصار. (ناظم الاطباء):
شد آراسته پاک دیوار بوم
همه مصر شد همچو دیبای روم.
(یوسف و زلیخا).
|| جایی که در آن کسی زندگی میکند. (ناظم الاطباء). || جا و مقام و منزل و مأوا. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || زمینه ٔ آماده شده اعم از پارچه و غیره که بر روی آن نقاشی کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- بوم طلا، زمینه ٔ طلاکاری پارچه ٔ زری دوزی شده. (ناظم الاطباء). معنی ترکیبی آن زمین زرد و در قماشهای زربفت و غیره، چیزی نقاشی کرده و کوفت ته نشان نموده که زمین آن طلایی باشد. (آنندراج) (از غیاث).
|| زمینه ٔ کتاب. زمینه ٔ کاغذ:
گزارنده ٔ نقش دیبای روم
کند نقش دیباچه را مشک بوم.
نظامی.
|| متن. مقابل حاشیه. (یادداشت بخط مؤلف). زمینه ٔ پارچه ٔ زردوزی شده. (فرهنگ فارسی معین):
سرش ماه زرین و بومش بنفش
بزر بافته پرنیانی درفش.
فردوسی.
بر آن تخت فرشی ز دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زرْش بوم.
فردوسی.
بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرْش بوم.
فردوسی.
در و دیوار و بوم آسمانه
نگاریده به نقش چینیانه.
(ویس و رامین).
هنوز آن هر دو از مادر نزاده
نه تخم هر دو در بوم اوفتاده.
(ویس و رامین).
ز خار است دیوار و بوم از رخام
در او کوشکی یکسر از سیم خام.
اسدی.
|| در اصطلاح بنایان، گچ بوم گچ ِ نه شل و نه سفت سفت. (یادداشت بخط مؤلف). || گلوله ٔ خمیر برای نان یا رشته و جز آن: دو تا بوم رشته برید. (یادداشت بخط مؤلف).

بوم. (ع اِ) جغد و آن پرنده ای است که به نحوست اشتهار دارد. و بعضی گویند بوم پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ و سر و گوش و چشمهای او بگربه میماند و شبها شکار کند و روزها پرواز نتواند کرد مگر چند قدمی. و بعضی گویند به این معنی، عربی است. (برهان) (آنندراج). بوم و بومه. جغد. ومذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جغد. بوف. (فرهنگ فارسی معین):
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.
رودکی.
چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال.
معروفی.
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته است.
عماره.
هرآن کس را که باشد راهبر بوم
نبیند جز که ویرانی بر و بوم.
ناصرخسرو.
گر ز خورشید بوم بی نیروست
از پی ضعف خود نه از پی اوست.
سنایی.
تو ز آشیانه باز سپید خاسته ای
ز بازخانه نپرد بهیچ حالی بوم.
سوزنی.
خاقانیا ز گیتی چون جویی آشنایی
خواهی ز بوم و کرکس توسایه ٔ همایی.
خاقانی.
و بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر، بصدای بدعت، نوحه میکرد در دام اسلام افکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348).
ماری تو که هر کرا ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی.
سعدی.
کس نیاید بزیر سایه ٔ بوم
ور همای از جهان شود معدوم.
سعدی.


شناسی

شناسی. [ش ِ] (حامص) به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست:
- آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی.جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی.نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی.
و رجوع به ترکیبات شناس شود.

تعبیر خواب

بوم

به خواب دیدن، مردی دزدِ نابکارِ مفسد است و حسود. اگر بیند با بوم جنگ می کرد، دلیل که اور از با مردی جنگ و خصومت افتد و دیگر به همه حال دیدن بوم نیکو نباشد. جابرمغربی گوید: اگر بیند بومی داشت یا کسی به وی داد، دلیل که مردی دزد را قهر کرد. اگربیند گوشت بوم میخورد. دلیل که به قدر آن گوشت، مال از مردی دزد بخورد. اگر بیند که بچه بوم داشت، دلیل که غلام کوچک دزد یا شاگرد از دزد او را حاصل شود. -

اصطلاحات سینمایی

بوم

بوم میله ی قابل انعطافی است که میکروفون را برسرآن نصب می کنند وبرای صدابرداری به کار می رود. کاربرد آن بیشتر کمکی ونزدیک ساختن میکروفون به کاراکترهای درحال گفتگو با منابع صدایی مختلف است.

فرهنگ معین

بوم

(اِ.) جغد.

سرزمین، ناحیه، زمین شیار نکرده، جا، مقام، سرشت، طبیعت، پارچه قاب گرفته ای که روی آن نقاشی کنند، زمینه پارچه زردوزی شده. [خوانش: (گَ) (اِصت.)]

فرهنگ عمید

بوم

سرزمین،
شهر،
ناحیه،
زمینه، متن،
(نقاشی) زمینۀ آماده‌شده برای نقاشی،
[قدیمی] پارچه یا چیز دیگر که بر روی آن نقاشی کنند،
[قدیمی] جا، مٲوا،
[قدیمی] زمین،
* بوم‌وبر: = بروبوم

معادل ابجد

بوم شناسی

469

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری